1 در مدرسه جز خون جگر، نیست حلال آسوده دلی، در آن محال است، محال
2 این طرفه که تحصیل بدین خون جگر در هر دو جهان، جمله وبال است، وبال
1 بی روی تو، خونابه فشاند چشمم کاری به جز از گریه، نداند چشمم
2 میترسم از آنکه حسرت دیدارت در دیده بماند و نماند چشمم
1 عابدی، در کوه لبنان بد مقیم در بن غاری، چو اصحاب الرقیم
2 روی دل، از غیر حق برتافته گنج عزت را ز عزلت یافته
1 زاهد، به تو تقوی و ریا ارزانی من دانم و بیدینی و بیایمانی
2 تو باش چنین و طعنه میزن بر من من کافر و من یهود و من نصرانی