1 در غربت اگر چه بخت همره نبود باری دست من ز جانم آگه نبود
2 دانی که چرا گزیدهام رنج سفر تا ماتم شیر پیش روبه نبود
1 زین سان که فتاد هجر در راه ای دل ترسم که نبری جان ز غمش آه ای دل
2 باری چو نهای غائب از آن ماه ای دل عذر من مستمند میخواه ای دل
1 تا ظن نبری کز پی جان میگریم زین سان که پیداو نهان میگریم
2 از آب لطیفتر نمودی خود را در چشم مت آمدی از آن میگریم
1 جان در ره عاشقی خطر باید کرد آسوده دلی زیر و زبر باید کرد
2 وانگه ز وصال باز نادیده اثر با درد دل از جهان گذر باید کرد