1 در مذهب عاشقان قراری دگر است این باده عشق را قراری دگر است
2 هر علم که در مدرسه حاصل کردم کاری دگرست و عشق کاری دگرست
1 اگر آدم نیفتادی برون ازجنت مأوا وجودِ آدمی موجود کی بودی در این مأوا
2 یقین پس حکمتی دیگر درین باشد نه بر عمیا برون کردندش از انهار خلد و سایة طوبا
1 گر شبکی نشستمی با بُتِ خویش رو به رو وه که چه عیش کردمی تازه به تازه نو به نو
2 گه لبکش مزیدمی گه زنخش گزیدمی گه گلِ وصل چیدمی رنگ به رنگ بو به بو
1 دبدبه ای می زنند بر سر بازار عشق هم سر جان می دهند کیست خریدار عشق
2 خود نبود آدمی بلکه جمادی بود هر که به جان و به دل نیست گرفتار عشق