1 در خلوت وصلت ای چو شکر لب تو چون می نتوان نهاد لب بر لب تو
2 من نیز شوم جان خود آرم بر لب گیرم که نهاده ام لب اندر لب تو
1 رخت از ماه و لبت از شکرست آنت ازین وینت از آن خوبترست
2 بر رخت بوسه کجا شاید داد؟ که نظر نیز محل نظرست
1 دلم از آتش غم چنان می گدازد که شکّر در آب روان می گدازد
2 چو سایه ز خورشید هستیّ بنده ز مهرت زمان تا زمان می گدازد
1 نگارم چو کرد گلستان بر آید خروش دلم تا به کیوان برآید
2 چمان سرو در خاک پایش بغلتد چو گرد چمنها خرامان برآید