1 در فقر، ریاضت است باب از همه باب پروردن تن عیب بود از خور و خواب
2 این نغمه خوشت باد اگر داری تاب کز ضعف، رگ از پوست برآید چو رباب
1 دلبستگی نماند به وارستگی مرا وارستگی مباد ز دلبستگی مرا
2 آسودگی به شربت مرگم علاج کرد دشمن طبیب گشت درین خستگی مرا
1 داده عشقم باده نابی که میسوزد مرا خوردهام از جام خضر آبی که میسوزد مرا
2 شب فغانم رفته بود از یاد مطرب صبحدم زد به تار چنگ مضرابی که میسوزد مرا
1 از زبان من غرض گو گرنه حرفی تازه بست بار اوراق تغافل را چرا شیرازه بست؟
2 ای که گویی نیست با معشوق کاری عشق را محمل لیلی که غیر از عشق بر جمازه بست؟