در فراقش چون ندادم جان از محتشم کاشانی غزل 376

محتشم کاشانی

آثار محتشم کاشانی

محتشم کاشانی

در فراقش چون ندادم جان خود را ای فلک

1 در فراقش چون ندادم جان خود را ای فلک نام ننگ‌آمیز من از لوح هستی ساز حک

2 یار عشق دیگران را گر ز من کردی قیاس ساختی با خاک یک سان عاشقان را یک به یک

3 هرکه شد پروانه شمعی و سر تا پا نسوخت بایدش در آتش افکندن اگر باشد ملک

4 دی که خلقی را به تیر غمزه کردی سینه چاک گر نمی‌کشتی مرا از غصه میگشتم هلاک

5 ماه و ماهی شاهد حالند کز هجر تو دوش آب چشمم تا سمک شد دود آهم تا سماک

6 بر سر خاک شهیدان خود آمد جامه چاک ای فدای دامن پاکت هزاران جان پاک

7 خواهم از گلهای اشگم پرشود روی زمین تا نیفتد سایهٔ سرو سرافرازت به خاک

8 بس که می‌بینم تغیر در مزاج نازکت وقت جورت شادمانم گاه لطف اندر هلاک

9 حال دل رسید از من گفتمش قلبی اذک گفت پس دل بر کن از جا نگفتمش روحی فداک

10 روشن است از پر تو تیغت چراغ جان من گر چو شمع از تن سرم صدبار برداری چه باک

11 محتشم روزی که با داغت برآرد لاله‌سان سر ز جیب خاک بشناسش به جیب چاک چاک

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر