1 در بندم از آن دو زلف بند اندر بند نالانم از آن عقیق قند اندر قند
2 ای وعدهٔ فردای تو پیچ اندر پیچ آخر غم هجران تو چند اندر چند
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 چو از زلف شب باز شد تابها فرو مرد قندیل محرابها
2 سپیدهدم، از بیم سرمای سخت بپوشید بر کوه سنجابها
1 هنگام بهارست و جهان چون بت فرخار خیز ای بت فرخار، بیار آن گل بیخار
2 آن گل که مر او را بتوان خورد به خوشی وز خوردن آن روی شود چون گل بربار
1 ای بت زنجیر جعد، ای آفتاب نیکوان طلعت خورشید داری، قامت فردوسیان
2 نافرید ایزد زخوبان جهان چون تو کسی دلربا و دلفریب و دلنواز و دلستان
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به