1 در عشق دلم را به جبین نقش وفا بود بر سنگ زدم آینه را، عیب نما بود
2 عنقا که به من بر سر دعوی ست، نپرسید روزی که من آواره شدم، او به کجا بود
3 بر کعبه ی کوی تو نشد خضر دلیلم نقش قدم خویش، مرا قبله نما بود
4 هر سایه ی برگی به چمن نافه ی مشکی ست بویی مگر از زلف تو همراه صبا بود؟
5 هر مرغ که از دام خود آزاد نمودیم معلوم شد آخر که همان مرغ هما بود
6 خون شد جگر من، که سلیم از سر کویت می رفت و چو مژگان تو رویش به قفا بود