1 درسخنم کزو زنم لاف لاف از سخن چو در توان زد
2 بر فرق حسود قالبی گوی آن خشت بود که پرتوان زد
1 طریق عشق میورزی رها کن دین و دنیا را خلاص خویش میجوئی مجر ناموس و دعوا را
2 به نور عقل نتوان رفت راه عشق ای عاقل زمجنون پرس اگر داری طریق حی لیلا را
1 دام دلهاست زلف دلبر ما خوانمش دام ظله ابدا
2 صید از آن دام زلف چو بجهد زآنکه دامی است پیچ پیچ و دوتا
1 از حال دل به دوست نه امکان گفتن است بر شمع سوز سینه پروانه روشن است
2 از من بگو به مدعی ای یار آشنای من فارغم ز قصد تو چون دوست با من است