در سر مرا ز عشقش سودا از جهان ملک خاتون غزل 1247

جهان ملک خاتون

آثار جهان ملک خاتون

جهان ملک خاتون

در سر مرا ز عشقش سودا بود همیشه

1 در سر مرا ز عشقش سودا بود همیشه در دل مرا ز شوقش غوغا بود همیشه

2 او هست نور دیده زان روی دیده جان بر روی همچو ماهش بینا بود همیشه

3 بر روی چون گل تو بلبل صفت به بستان در مدح او زبانم گویا بود همیشه

4 در بوستان شادی پهلوی سرو و شمشاد آن قد خوش خرامش پیدا بود همیشه

5 مسکین دل حزینم از درد روز هجران در کیش عشق بازان رسوا بود همیشه

6 بر روی چون نگارش آشفته شد دل من چون افعی دو زلفش شیدا بود همیشه

7 بیداد و جور و خواری از دوست دایمم هست فریاد و آه و زاری از ما بود همیشه

8 چون سرو در دو چشمم بنشین بر آب چشمه زیرا که سرو را جا بالا بود همیشه

9 با سرو آب می گفت سرکش ز ما چرایی سرسبزی تو دانی کز ما بود همیشه

10 سروش جواب می داد کاندر چمن ز لطفش ای دوست قامت ما زیبا بود همیشه

11 مشکن تو زلف خود را همچون دل جهانی آری دل شکسته ما را بود همیشه

عکس نوشته
کامنت
comment