-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 در بزم چون به کین تو غالب گمان شدم جان در میان نهادم و خود برکران شدم
2 پاس درون قرار به نامحرمان چو یافت من محفل تو را ز برون پاسبان شدم
3 دیدم که دیدن رخت از دور بهتر است صحبت گذاشتم ز تماشائیان شدم
4 این شد ز خوان وصل نصیبم که بینصیب از التفات ظاهر و لطف نهان شدم
5 بر رویم آستین چو فشانید در درون دم ساز در برون به سگ آستان شدم
6 عمرت در از باد برون آن چه میتوان لیکن که من ز پند تو کوته زبان شدم
7 چون محتشم اگرچه به صدخواری از درت هرگز نمیشدم به کنار این زمان شدم