1 به چشمم بی رخت مینا دل افسرده را ماند قدح از موج صهبا بزم بر هم خورده را ماند
2 نهانم همچو بوی غنچه در آغوش دلتنگی فضای شش جهت یک خاطر آزرده را ماند
3 نبیند زخم تیغ عشق هرگز روی بهبودی که از هر بخیه دندان بر جگر افشرده را ماند
4 قدح از جوش موج باده در چشم سیه مستان بعینه دیدهٔ مژگان بهم آورده را ماند
5 مرا کاری به زاهد نیست جویا مصرعی گفتم سویدای دل افسرده خون مرده را ماند
دیدگاهها **