- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 در باب من ز روی حسد یک دو نا شناس دمها زدند و کوره تزویر تافتند
2 بر کارگاه خبث طبیعت که هستشان یکچند سال حلیت تلبیس بافتند
3 تا در شب ضلال بسعی کمان چرخ موی غرض بناوک حیلت شکافتند
4 ظنشان چنان فتاد که غمها به من رسد از بسکه بهر غمز بهر سو شتافتند
5 رغما لا نفهم همه نیکی بمن رسید و ایشان جزای فعل بد خویش یافتند