1 در ماتم شمس از شفق خون بچکید مه چهره بکند و زهره گیسو ببرید
2 شب جامه سیه کرد ازین ماتم و صبح برزد نفس سرد و گریبان بدرید
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 شد چشم جهان روشن و جانها همه خرم از طلعت فرخنده نوئین معظم
2 آن شیر که با پنجه وبازوی شکوهش چون پنجه بید آمد سرپنجه ضیغم
1 غم از دلم به جدائی جدا نمی گردد دلم ز بند ملامت رها نمی گردد
2 دل مرا ز غم عشق سرزنش مکنید که دل به سرزنش از عشق وا نمی گردد
1 دلبرا دوش در آن عیش منت یاد نبود که دل بنده ز بند غمت آزاد نبود
2 اگر از صحبت من یاد نیاوردی هیچ آخر ای سنگدل از عهد منت یاد نبود
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به