1 در عشق تو جانم انده ناب خورد وز دیده من فراق تو خواب خورد
2 چون ز آتش هجر تو دلم تاب خورد غمهات چنان خورد که یک آب خورد
1 چرا باشم از آز خسته جگر که هستم توانگر بدین شاخ زر
2 که چون برگرفتمش بارد همی ز منقار پر قار در و گهر
1 این چنین رنج کز زمانه مراست هیچ دانی که در زمانه کراست
2 هر چه در علم و فضل من بفزود همچنانم ز جاه و مال بکاست
1 چه خوش عیش و چه خرم روزگار است که دولت عالی و دین استوار است
2 سخا را نو شکفته بوستان است امل را نو دمیده مرغزار است