1 در عشق فدای دلبران باید بود با هر چه جز اوست سرگران باید بود
2 آن را که سری به دست ناید که نهد خاک کف پای سروران باید بود
1 از دل همه ساله درد حاصل باشد از درد گزیر نیست چون دل باشد
2 و آن را که زدرد بی نصیب است چو من هم دل باشد ولیک غافل باشد
1 ای دوست میان من و تو گرنه دُوی است پس این که گهی نالد و گه نازد کیست
2 ما را همه عمر در طلب باید بود گر من توم و تو من، طلب کاری چیست
1 در دیدهٔ هرک توتیای تو بود سلطان زمانه و گدای تو بود
2 البّته کمال هیچ کس را نرسد آنجا که جلال کبریای تو بود