- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
در عشق عاشق بدرجۀ رسد که وصل و فراق و هستی و نیستی بنزد همت او یکسان بود و ادراک این سر نه آسان بود ای برادر معشوق را بخود نه وصال است و نه فراق چون عاشق در غلبۀ حال ازولایت خود بیرون افتد و از اوصاف خود فانی شود هر آینه بدو بقا یابد و از او لقا یابد چون از او لقا یافت و بقا بدو یافت چون درخود نگرد مقصود بیند بعد از آن او را از خود در خود نه فراق بود و نه وصال لَیْسَ عِنْدَ رَبِّکُم صَباحٌ وَلامَساءٌ. ,
2 اِذا طَلَعَ الصّباحُ لِنَجْم راحٍ تَساوی فیهِ سَکْرانٌ وَصاحٍ