1 در عشق وجود خویش بگذار و برَه خود را همگی به عشق بسپار و بره
2 چیزی است میان تو و مقصود حجاب کان را منی است نام، بگذار و بره
1 لا همچو نهنگ در کمین است ببین الّا چو خزینه در یقین است ببین
2 راهی است زتو تا تو کشیده چو الف سرّ ازل و ابد همین است ببین
1 آنجا که صفای دل بود دایهٔ عیش برسود بود مدام سرمایهٔ عیش
2 افسوس که کار خلق جایی نرسید کز مایهٔ غم شوند همسایهٔ عیش
1 در درد دل خویش زبی درمانی هر لحظه به دردی دگر اندرمانی
2 چون سینهٔ بوالفضول را دل خوانی زان می نرهد دلت زسرگردانی