1 در عشق اگر جان بدهی، جان آنست ای بی سر و سامان، سر و سامان آنست
2 گر در ره او دل تو دارد دردی آن درد نگهدار که درمان آنست
1 شد از فروغ شاه صفی گلستان جهان خورشید گو متاب دگر بر جهانیان
2 کف کار ابر کرده و رخسار کار مهر دیگر چه منت است زمین را به آسمان
1 ما دیدن عیش تو مدام انگاریم زهر غم تو لذت کام انگاریم
2 ما آب خضر بی تو حرام انگاریم یا زلف و رخ تو، صبح و شام انگاریم
1 این دار فنا بلند از پستی ما است وین سختی ناتمام از هستی ما است
2 گفتم چه گناه کردهام تا هستم یا رب چه گناه بدتر از هستی ما است