- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 در خمارم ساقیا! جام جمی میبایدم محرم همدم ندارم، همدمی میبایدم
2 دارم از زلف پریشانش حکایتها بسی خلوت بیمدعی با محرمی میبایدم
3 خشک شد لب ز آتش دل در جگر آبم نماند ای مه از دریای فضلت شبنمی میبایدم
4 شادی ما در دو عالم جز غم روی تو نیست زان به نو، هر ساعت از عشقت، غمی میبایدم
5 تا دل مجروح خود را یک زمان تسکین دهم از سنان غمزهٔ او مرهمی میبایدم
6 تا کنم قربان پایت هردم ای جان جهان هر نفس جانی و هردم عالمی میبایدم
7 در طریق کعبه شوق تو جان مرد از عطش ای حیات تشنه! آب زمزمی میبایدم
8 تا نباشم در بیابان محبت بیطریق همچو ابراهیم عاشق ادهمی میبایدم
9 سینه از درد فراقت چون دل نی شرحه شد از دم عیسی دمی اکنون دمی میبایدم
10 حاصل دنیی و عقبی در حقیقت یک دم است تا شناسد قدر این دم، آدمی میبایدم
11 نفحهٔ روحالقُدُس دارد نسیمی در نفس ای که میگویی مسیح مریمی میبایدم