-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 در خاره، خدنگ نگهت کار نماید خود را به عبث، چشم تو بیمار نماید
2 آن دست که بالاتر از آن دست دگر نیست دستی ست که جا درکمر یار نماید
3 تنها مرو ای بوی گل از طرف گلستان یک لحظه،که این قافله هم بار نماید
4 در نرم زمین است بسی تعبیه دام غافل مشو از راه چو هموار نماید
5 در دیدهٔ من غفلت از افسانهٔ دنیاست خوابی که به از دولت بیدار نماید
6 احوال نهان از روش شخص عیان است عیب قدم لنگ، به رفتار نماید
7 نبود اثر تیغ زبان بدگهران را این خنجر چوبین چه قدر کار نماید؟
8 رندان، نظر از زاهد بی مغز بپوشید تا چند به ما جبه و دستار نماید؟
9 بر غنچهٔ این دل که بود در بغل من پیغام نسیم سحری نار نماید
10 برخاستن ازکوی غم قحبهٔ دنیا با همّت نامرد تو دشوار نماید
11 این پست و بلندی که شهانند و گدایان فرداست که با هم همه هموار نماید
12 وقت است که آن ساقی سرخوش ز خرابات مستانه برون آید و دیدار نماید
13 عاجز، نفس از سینهٔ پرشور حزین است غواص چه با قلزم خونخوار نماید؟