در خاره، خدنگ نگهت کار از حزین لاهیجی غزل 559

حزین لاهیجی

حزین لاهیجی

حزین لاهیجی

در خاره، خدنگ نگهت کار نماید

1 در خاره، خدنگ نگهت کار نماید خود را به عبث، چشم تو بیمار نماید

2 آن دست که بالاتر از آن دست دگر نیست دستی ست که جا درکمر یار نماید

3 تنها مرو ای بوی گل از طرف گلستان یک لحظه،که این قافله هم بار نماید

4 در نرم زمین است بسی تعبیه دام غافل مشو از راه چو هموار نماید

5 در دیدهٔ من غفلت از افسانهٔ دنیاست خوابی که به از دولت بیدار نماید

6 احوال نهان از روش شخص عیان است عیب قدم لنگ، به رفتار نماید

7 نبود اثر تیغ زبان بدگهران را این خنجر چوبین چه قدر کار نماید؟

8 رندان، نظر از زاهد بی مغز بپوشید تا چند به ما جبه و دستار نماید؟

9 بر غنچهٔ این دل که بود در بغل من پیغام نسیم سحری نار نماید

10 برخاستن ازکوی غم قحبهٔ دنیا با همّت نامرد تو دشوار نماید

11 این پست و بلندی که شهانند و گدایان فرداست که با هم همه هموار نماید

12 وقت است که آن ساقی سرخوش ز خرابات مستانه برون آید و دیدار نماید

13 عاجز، نفس از سینهٔ پرشور حزین است غواص چه با قلزم خونخوار نماید؟

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر