1 در کارگه وجود هر نقش که هست نقاش الست بیتو آن نقش ببست
2 در حیرتم از حال تو تا خود تو که ئی نی بیتو بود کار و نه کاریت به دست
1 چگویم ازین روزگار مخادع چه آمد رهی را بروی از وقایع
2 بصد قرن یک شمه نتوان بیان کرد که از دور گردون چها گشت واقع
1 زهی خجسته شبی کز درم نسیم سحر بفرخی و سعادت بمن رسید خبر
2 که تاج دولت و دین سرور زمان و زمین که بر زمین و زمان باد تا ابد سرور
1 ای داور زمانه و فرمانده زمین سلطان نظام ملت و دین شاه راستین
2 هستی تو تاج سرور شاهان روزگار و اورنگ خسروی ز تو شد باز شه نشین