-
لایک
-
ذخیره
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 در جهانی کاو متاع فخر او باشد غرور اهل او ناچار گردد طالب فسق و فجور
2 در حقیقت آدمی انسان عین واجب است این دو عالم را دو چشمی دان تو بر وجه ظهور
3 رسم و عادت از فقیران خواستن محض خطاست کس نمی خواهد تواضع را ز اصحاب قبور
4 در دو عالم نیست عاشق را به چیزی التفات از برای همت قاصر بود حور و قصور
5 آتی از مصحف رویش اگر نازل شود محو گردد جملهٔ انجیل و تورات و زبور
6 ترس از خویش است ما را ورنه از حق خوف نیست او خداوند کریمان و رحیم است و غفور
7 وصل ما با او چسان گردد که چون خفاش و شمس او تمامی ظلمت و خورشید تابان محض نور
8 بی حضوری تا حضور دل نیاوردی به دست حاضران دانند غایب را نمی باشد حضور
9 با وجود آن که دنیا جیفهٔ صبرش مشکل است چون تواند عاشق از معشوق خود گردد صبور
10 جوهر ما چون شود معلوم و حرف ما بلند خاک را گوش کر است و آسمان را چشم کور
11 وصل جانان کی به سعی و جهد می آید به دست دامن دولت سعیدا کس نمی گیرد به زور