- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 به ناموس آتش اندر زن بیار آن آبِ انگوری که ناممکن بود مستی نهان کردن به مستوری
2 عسل گر چاشنی کردی حسودم تلخ کی گفتی که در من میکشد هر دم زبان چون نیشِ زنبوری
3 بیا ای ساقی و بر نه به دستم تا به سر جامی حیاتی بخش جانم را که میمیرم ز مخموری
4 کسی کز دستِ او آمد مرا چندین بلا بر سر خدایا مبتلا بادا به داغ و دردِ مهجوری
5 به از می نیست در غربت دمادم مردِ عاشق را به من ده ساقیا پر کن تو اندک خور که معذوری
6 بیا ای مطربِ چنگی خلاصم ده ز دلتنگی که نزدیک آمدهست اینک به لب جانم ز ره دوری
7 شبِ هجرم نمیآمد به روزِ وصل در خاطر ز خودرایی و برنایی و نادانی و مغروری
8 ز غفلت آدمی هرگز به وقتِ راحت و صحّت ندارند قدرِ آسایش مگر هنگام رنجوری
9 به فریاد آمدم از دل که در پرواز میآید چو بلبل در خروش آید سحرگه بر گلِ سوری
10 بخواهم رفت و با یاران نخواهم مشورت کردن که نستوه از خرد هرگز نخواهد خواست دستوری
11 نزاری زاصفهان خواهد به شیرین باز گردیدن که چون خسرو نمییارد شکر خوردن ز محروری