به ناموس آتش از حکیم نزاری قهستانی غزل 1240

حکیم نزاری قهستانی

آثار حکیم نزاری قهستانی

حکیم نزاری قهستانی

به ناموس آتش اندر زن بیار آن آبِ انگوری

1 به ناموس آتش اندر زن بیار آن آبِ انگوری که ناممکن بود مستی نهان کردن به مستوری

2 عسل گر چاشنی کردی حسودم تلخ کی گفتی که در من می‌کشد هر دم زبان چون نیشِ زنبوری

3 بیا ای ساقی و بر نه به دستم تا به سر جامی حیاتی بخش جانم را که می‌میرم ز مخموری

4 کسی کز دستِ او آمد مرا چندین بلا بر سر خدایا مبتلا بادا به داغ و دردِ مهجوری

5 به از می نیست در غربت دمادم مردِ عاشق را به من ده ساقیا پر کن تو اندک خور که معذوری

6 بیا ای مطربِ چنگی خلاصم ده ز دل‌تنگی که نزدیک آمده‌ست اینک به لب جانم ز ره دوری

7 شبِ هجرم نمی‌آمد به روزِ وصل در خاطر ز خودرایی و برنایی و نادانی و مغروری

8 ز غفلت آدمی هرگز به وقتِ راحت و صحّت ندارند قدرِ آسایش مگر هنگام رنجوری

9 به فریاد آمدم از دل که در پرواز می‌آید چو بلبل در خروش آید سحرگه بر گلِ سوری

10 بخواهم رفت و با یاران نخواهم مشورت کردن که نستوه از خرد هرگز نخواهد خواست دستوری

11 نزاری زاصفهان خواهد به شیرین باز گردیدن که چون خسرو نمی‌یارد شکر خوردن ز محروری

عکس نوشته
کامنت
comment