1 در شهر خویش هرکه مذلت همیکشد گر غربت اختیار کند خوانمش لبیب
2 اینست و بس فضیلت غربت که عاقلان گویند مر نفیس ترین چیز را غریب
1 منت ایزد را که دیگر باره بی هیچ انقلاب بر سر اهل خراسان سایه گسترد آفتاب
2 تا ابد نتوان ادای شکر این کردن که باز مسند عزت مشرف شد بشاه کامیاب
1 این منم یا رب که در دل شادمانی یافتم و آنچه جستم از قضای آسمانی یافتم
2 با من این الطاف چرخ کینه ورزان میکند کز خدیو ملک دانش مهربانی یافتم
1 ساقی بیار باده که چون خلد شد چمن شد باغ روشن از گهر ابر تیره تن
2 آهوی سرو نافه بیفکند وزین قبل باد صبا گرفت دم نافه ختن