1 در شهر خویش هرکه مذلت همیکشد گر غربت اختیار کند خوانمش لبیب
2 اینست و بس فضیلت غربت که عاقلان گویند مر نفیس ترین چیز را غریب
1 منت خدایرا که بتوفیق کردگار نامی که جست یافت جهانگیر نامدار
2 نوئین عهد خسرو خسرو نشان حسین آنکس که روزگار بدو دارد افتخار
1 روز نوروز و می اندر قدح و ما هشیار راستی هست برینکار خرد را انکار
2 باز در بزم چمن نرگس سرمست نهاد بر سر تبسی ء سیمین قدح زر عیار
1 فصل بهارست خیز ای صنم گلعذار کوکبه گل رسید باده گلگون بیار
2 حیف نباشد که چون سوی چمن بگذری نرگس رعنا بود مست و تو اندر خمار
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به