1 در حضرت دوست خسته جانی خوشتر آسوده دلی و بیزبانی خوشتر
2 گفتم دانم که من چه حد نادانم گفتا این نیز اگر ندانی خوشتر
1 اگر اینست غم عشق فزون خواهد شد اگر اینست دل غمزده خون خواهد شد
2 میکند زلف تو گر سلسله داری زینسان عقلها بر سر سودای جنون خواهد شد
1 صبح باز آمد و شب گشت نهان موکب روز بسر آراست جهان
2 باز از هر طرف اصحاب بهار غارت آورد بر افواج خزان