در بوستان حسن بگفتم از جهان ملک خاتون غزل 784

جهان ملک خاتون

آثار جهان ملک خاتون

جهان ملک خاتون

در بوستان حسن بگفتم به سرو ناز

1 در بوستان حسن بگفتم به سرو ناز پیش قدش تو بیش به بالای خود مناز

2 در قامتش نگه کن و انصاف خود بده کز قدّ اوست سرو چمن جمله سرفراز

3 آری چو دید عارض خورشید منظرت ماه دو هفته از غمت افتاد در گداز

4 یک روز یاد بنده نکردی ز راه لطف آخر ببین که چون گذرانم شب دراز

5 مانند شمع تا به دم صبح در لگن بنشسته تا رقیب سرم می برد به گاز

6 محراب ابرویت که مرا قبله ی دلست آیم به صبح و شام در آن قبله در نماز

7 گرچه نماز ما که پذیرد به صبح و شام ماییم معتکف به در پرده ی نیاز

8 آن سرو راستی که به عالم پناه ماست از ما چراست سایه ی رحمت گرفته باز

9 مسکین کبوتری چو دلم نیست در جهان افتاده از فراق تو در چنگ شاهباز

عکس نوشته
کامنت
comment