-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 در ازل رفتم به سیر کعبه و یاری نبود آمدم در دیر، راهب بود و بیکاری نبود
2 کفر و دین و کعبه و دیر از ازل بودند، لیک صلح و جنگی بر سر تسبیح و زناری نبود
3 در سبک روحی مثل بودند طاعت پیشه گان از مصلای ریا بر دوش کس باری نبود
4 سیر کوی زاهدان کردم، چه ها دیدم، مپرس هیچ سر بی کوبش سنگی و دیواری نبود
5 باز کردم دیده را دزدیده بر باغ مجاز مشت زاغی آشنایان بود، جز خاری نبود
6 در تماشاگاه حسن، اهل نظر بودند جمع دیده ها بگشوده و محروم دیداری نبود
7 بر سر خم رفتم و زاهل خرابات مغان اولین جوش خم می بود و هشیاری نبود
8 از لب هر ذره ام خون اناالحق می چکد طعنه ی نامحرم و اندیشه ی داری نبود
9 عشق بود، اما دل خود می گزید و جان خویش بود بیماری ولی مجنون بیماری نبود
10 عشق اگر غم داد، جان و دل ستد، عیبی مکن تیغ اول بود آشوب خریداری نبود
11 همچو لذت در شدم در ریشه ی دل های ریش راست گویم خون دل بودست، خونخواری نبود
12 داستان هستی عرفی و دعوی های او این زمان گویا برآمد، در ازل باری نبود