- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 در دیار مصر قحطی خاست سخت کز فزع هر کس به نیل انداخت رخت
2 چون به سوی نان رهی نشناختند رخت هستی را در آب انداختند
3 بود جانی قیمت هر تای نان نان همی گفتند و می دادند جان
4 بخردی زیبا غلامی را بدید کو به فخر و ناز دامن می کشید
5 طلعتی چون قرص خور آراسته نی ز کمخواری مه آسا کاسته
6 تازه روی و خنده ناک و شادکام هر طرف چون شاخ خرم در خرام
7 بخردش گفت ای غلام از فخر و ناز چند باشی سرکش و گردن فراز
8 از غم نان عالمی خوار و دژم تو چرایی اینچنین فارغ ز غم
9 گفت بر سر خواجه ای دارم کریم هستم از انعام او غرق نعیم
10 خوان پر از نان خانه اش پر گندم است نام قحط از خان و مان او گم است
11 چون نباشم خرم و شاد اینچنین وز گزند قحط آزاد اینچنین