در دیار مصر قحطی خاست سخت از جامی هفت اورنگ 4

در دیار مصر قحطی خاست سخت

1 در دیار مصر قحطی خاست سخت کز فزع هر کس به نیل انداخت رخت

2 چون به سوی نان رهی نشناختند رخت هستی را در آب انداختند

3 بود جانی قیمت هر تای نان نان همی گفتند و می دادند جان

4 بخردی زیبا غلامی را بدید کو به فخر و ناز دامن می کشید

5 طلعتی چون قرص خور آراسته نی ز کمخواری مه آسا کاسته

6 تازه روی و خنده ناک و شادکام هر طرف چون شاخ خرم در خرام

7 بخردش گفت ای غلام از فخر و ناز چند باشی سرکش و گردن فراز

8 از غم نان عالمی خوار و دژم تو چرایی اینچنین فارغ ز غم

9 گفت بر سر خواجه ای دارم کریم هستم از انعام او غرق نعیم

10 خوان پر از نان خانه اش پر گندم است نام قحط از خان و مان او گم است

11 چون نباشم خرم و شاد اینچنین وز گزند قحط آزاد اینچنین

عکس نوشته
کامنت
comment