- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 در دهر هر که دامن پیر مغان گرفت بهر نجات دامن او می توان گرفت
2 نبود دگر ز خفت دور فلک غمش آن کاو به کوی میکده رطل گران گرفت
3 دل داشتم نگه ز وی اما به عشوه ای دانم گرفت لیک ندانم چسان گرفت
4 آنک او متاع هر دو جهان داد وصل یافت گفتن توان که در ثمین رایگان گرفت
5 در خانقاه غیر ریا چون ندید دل شد سوی دیر و مذهب رندان ازان گرفت
6 خون دلم که روی زمین را گرفته بود نبود شفق که دامنه آسمان گرفت
7 فانی به وصل دوست ازان روز راه برد کو ترک هوش و عقل و دل و خانمان گرفت