1 در پختن سودای تو چون من خامم توسن شد و بی ثبات طبع و گامم
2 انگشت نمای جمله خاص و عامم ای دوست ببین کز تو چه دشمن کامم
1 گر حکمت محض خواهی و علم اصول از لوح دلت بشوی این نقش فضول
2 گر بی تکرار علم حاصل نشود پس عَلمنی چراست در شأن رسول
1 شمشیر فلک پاره کند جوشنها پیکان قضا تیره کند روشنها
2 زنهار به مرگ دیگران شاد مشو دودی است برآید ز همه روزنها
1 هر کاو زحقیقت وجود آگاه است با او سخن دراز بس کوتاه است
2 در عالم امر شرع شاهنشاه است وین جمله برون زپردهٔ این راه است