در کفر حق پرست شو آن گه خداشناس از سعیدا غزل 375

سعیدا

سعیدا

سعیدا

در کفر حق پرست شو آن گه خداشناس

1 در کفر حق پرست شو آن گه خداشناس بیگانه را یگانه شو و آشنا شناس

2 با جغد، پاس کنج خرابی نگاه دار هر سایه ای که بر تو فتد از هما شناس

3 محو جمال یار شو و سیر خلد کن بر زلف پیچ عالم بی منتها شناس

4 منعم کسی بود که ز خود دست شسته است ناشسته روی چند جهان را گدا شناس

5 از تشنگی بمیر و مده آبرو ز دست گوهر شو آبروی خود آب بقا شناس

6 چندین هزار مقصد و مطلب که خلق راست در جنب فضل دوست تو یک مدعا شناس

7 حرف بجا نمی شنوند اهل روزگار زینهار در میانهٔ ایشان تو جا شناس

8 این نور چشم تن شود آن نور چشم جان از خاک کوی دوست تو تا توتیا شناس

9 بگشا به روی هر که در خلق خویش را بیگانه را و محرم از آواز پاشناس

10 ما چون چراغ روشن [و] دنیاست همچو شب بگشای چشم باطن و ما را به ما شناس

11 مخلوط گشته کشته و ناکشته در جهان ناکشته کشته را تو در این کربلا شناس

12 بیهوده آشنا چه شوی زید و عمرو را با آن که گفته است خدابین خداشناس

13 مرهون وقت بوده سعیدا سرور [و] غم با وقت آشنا شو و ذوق و صفا شناس

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر