-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 در کفر حق پرست شو آن گه خداشناس بیگانه را یگانه شو و آشنا شناس
2 با جغد، پاس کنج خرابی نگاه دار هر سایه ای که بر تو فتد از هما شناس
3 محو جمال یار شو و سیر خلد کن بر زلف پیچ عالم بی منتها شناس
4 منعم کسی بود که ز خود دست شسته است ناشسته روی چند جهان را گدا شناس
5 از تشنگی بمیر و مده آبرو ز دست گوهر شو آبروی خود آب بقا شناس
6 چندین هزار مقصد و مطلب که خلق راست در جنب فضل دوست تو یک مدعا شناس
7 حرف بجا نمی شنوند اهل روزگار زینهار در میانهٔ ایشان تو جا شناس
8 این نور چشم تن شود آن نور چشم جان از خاک کوی دوست تو تا توتیا شناس
9 بگشا به روی هر که در خلق خویش را بیگانه را و محرم از آواز پاشناس
10 ما چون چراغ روشن [و] دنیاست همچو شب بگشای چشم باطن و ما را به ما شناس
11 مخلوط گشته کشته و ناکشته در جهان ناکشته کشته را تو در این کربلا شناس
12 بیهوده آشنا چه شوی زید و عمرو را با آن که گفته است خدابین خداشناس
13 مرهون وقت بوده سعیدا سرور [و] غم با وقت آشنا شو و ذوق و صفا شناس