- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ای در انوار جمالت گشته شیدا شیخ و شاب ذره وار از مهر رویت عاشقان در اضطراب
2 همچو شمع از سوز دل گریان همه شب تا بروز سالها بودم که تا رویش بدیدم بی نقاب
3 جان دهد دل از برای بوسه لعل لبش چون کند تشنه است از آن، جان می دهدازبهرآب
4 چشم مستش تا بدام آرد دل خلق جهان همچو صیادان جادو خویش را کرده بخواب
5 جان بسودای خیال آن دهان و زلف باز دل نهد بر هیچ و آنکه میرود در پیچ و تاب
6 مغرب جانهاست کویش چون برآمد ماه من زان قیامت خاست کز مغرب برآمد آفتاب
7 در میان ما و دلبر نیست حاجب جز رقیب کاشکی یک لحظه میدیدیم رویش بی حجاب
8 مشک را گر نسبتی با زلف او کردم چه شد نه خطا کردم که گفتم چین زلفش مشکناب
9 چون اسیری هر که شد در بند زلف ماه روی از سیه بختی بود آشفته حال و بس خراب