1 شد در همه آفاق عَلَم شیوهٔ ما پُر شد ز وجود تاعدم شیوهٔ ما
2 چندان که به هر شیوه فرو مینگریم هم شیوهٔ ما به است هم شیوهٔ ما
1 سرو چون قد خرامان تو نیست لعل چون پستهٔ خندان تو نیست
2 نیست یک کس که به لب آمده جان زآرزوی لب و دندان تو نیست
1 درد دل من از حد و اندازه درگذشت از بس که اشک ریختم آبم ز سر گذشت
2 پایم ز دست واقعه در قیر غم گرفت کارم ز جور حادثه از دست درگذشت
1 عشق جانان همچو شمعم از قدم تا سر بسوخت مرغ جان را نیز چون پروانه بال و پر بسوخت
2 عشقش آتش بود کردم مجمرش از دل چو عود آتش سوزنده بر هم عود و هم مجمر بسوخت
1 ترا در علم معنی راه دادند بدستت پنجهٔ الله دادند
2 ترا از شیر رحمت پروریدند براه چرخ قدرت آوریدند