در همه شهر دلی کو که نه خون کرده توست از جامی غزل 158

در همه شهر دلی کو که نه خون کرده توست

1 در همه شهر دلی کو که نه خون کرده توست یا درونی که نه از زخم غم آزرده توست

2 جان ز مژگان تو ریش است و دل از غمزه فگار هر که را می نگرم تیر جفا خورده توست

3 پرده برداشتی از راز من ای چرخ فلک آه ازین بوالعجبی ها که پس پرده توست

4 حرص نرگس نگر ای غنچه که با آن زر و سیم روز و شب چشم طمع دوخته بر خرده توست

5 از نسیم گل و مل دین و دلم رفت به باد آخر ای باد صبا این همه آورده توست

6 شکر فیض تو چمن چون کند ای ابر بهار که اگر خار و گر گل همه پرورده توست

7 گر رود ناوک آهی ز دل سوخته ای جامی سوخته دل سینه سپر کرده توست

عکس نوشته
کامنت
comment