1 در دار جهان که خاص و عامی چندند بدنامی چند و نیکنامی چندند
2 عالم چو تنور، خلق چون قرص خمیر چسبیده در او پخته و خامی چندند
1 جنت ز سر کوی تو یک صحن خرابی است دوزخ ز غم عشق تو یک سینه کبابی است
2 آن کس که گلو را به دم تیغ تو تر کرد او را به نظر چشمهٔ حیوان دم آبی است
1 نگاهی جانب ما کن که قربانت شود جانها از آن چشمی که مجنون گشته آهو در [بیابانها]
2 ز مشتاقان چرا پوشیدهای عارض به رنگ گل نوای بلبل شیداست زان رو در گلستانها
1 چون تیر پیچ و تاب ندارد کمان ما پاک است از ریا و حسد خاندان ما
2 غیر از هدف شدن نزند فال دیگری گر مهره های قرعه شود استخوان ما