- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 در مقامی که رسد زو به دل و جان آسیب نبود جان خردمند ز رفتن به نهیب
2 ناشکیبا مشو ار باز گذارد جانت خانه ای را که ز ویران شدنش نیست شکیب
3 تن یکی خانهٔ ویرانی و بی سامانی ست نتوان داشت در او جان و روان را به فریب
4 گر چه پیوستهٔ جان است تن تیره، ولیک شاخ را نیست خبر هیچ ز بویایی سیب
5 گر چه از جان به شکوه است و به نیرو، هر تن جان نگیرد ز تن تیره به زیبایی زیب
6 دیدهٔ جان خرد است و روشش اندیشه ناید از کوری و کری تنش هیچ آسیب
7 چشم جان روشن و بیناست ز نزدیک و ز دور پای اندیشه روان است بر افراز و نشیب
8 بی گمان باش خردمند، که در راه یقین خردت راست رود با تو، گمانت به وُریب