از یک نظر لطف که آن مهر لقا کرد از سعیدا غزل 250

از یک نظر لطف که آن مهر لقا کرد

1 از یک نظر لطف که آن مهر لقا کرد چون [صبحدمی] هستی من رو به فنا کرد

2 در صومعه بودم همهٔ عمر مقید نازم به خرابات که از قید رها کرد

3 تفریق مزاج دل ما را نتوانست مردی که به حکمت شکر از شیر جدا کرد

4 هر غنچه مرا شد به نظر صورت پیکان تا در دل من تیر غم عشق تو جا کرد

5 تا عشق تو از هر دو جهان کرد خلاصم هر کس که مرا دید تو را خیر دعا کرد

6 هر رنج و جفایی که رسد از دل داناست از حق مگذر آن که ندانست صفا کرد

7 جز پیر مغان کس هنر خویش نپوشید هرگز به کسی گفت فلان عیب چرا کرد

8 نی دوش که گلبانگ مرا راست نمی گفت آوازهٔ عشاق تو بی برگ و نوا کرد

9 در خدمت میخانه به سر برد سعیدا کس را خبری نیست که او کار خدا کرد

عکس نوشته
کامنت
comment