درکشوری که مهر و وفا می از حزین لاهیجی غزل 396

1 درکشوری که مهر و وفا می فروختند خوبان، متاع جور و جفا می فروختند

2 در بیعگاه خنجر ناز نگاه او جان، قدسیان به نرخ گیا می فروختند

3 من زان ولایتم که به یک جو نمی خرید شاهنشهی اگر به گدا می فروختند

4 ننگ آیدش وگر نه مکرر به التماس دولت به رند بیسر وپا می فروختند

5 خواری کشان کوی خرابات از غرور چین جبین به بال هما می فروختند

6 گل می دمید یکسر ازین دشت آتشین خاری اگر به آبله پا می فروختند

7 دون همّتان سفله شعار جهان حزین ما را چه می شدی که به ما می فروختند؟