- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 واردات عاشقان کز عشق می آید بگوش عشق می گوید: بگو و عقل می گوید: خموش!
2 در بیابان تمنی لاف مستی می زنند عاقلان صاف پیما، عاشقان درد نوش
3 تا قیامت گر کنم شرحش نیاید در بیان راز سر مستان توان دانست از بانگ سروش
4 واعظ و زاهد بسی دیدم ز حرص جام می خرقها کرده گرو در خانهای می فروش
5 گر همی خواهی که سر عاشقی پیدا شود همچو ابری بانگ می زن، همچو دریا می خروش
6 زاهدی دیدم خراب افتاده، گفتم: زاهدا سر مگردان از طریقت، سر خود را باز پوش
7 عاشقان چون قاسمی حیران حکمت مانده اند تا کی آرد حکم وحدت باده ما را بجوش؟