جهان ملک خاتون

جهان ملک خاتون

جهان ملک خاتون
جهان ملک خاتون

بی رخ تو نمی توانم بود از جهان ملک خاتون غزل 660

غزل 660 ام از 1809 غزلیات

بی رخ تو نمی توانم بود

1 بی رخ تو نمی توانم بود زآنکه وصل تو چون روانم بود

2 دیدن روی تو به جان جستم تا مرا طاقت و توانم بود

3 دل ببردی و ترک ما گفتی بر تو ای جان کی آن گمانم بود

4 آن قد همچو سرو و آن لب لعل مونس جان ناتوانم بود

5 بر سر کوی هرکه بگذشتم از غم عشق داستانم بود

6 به سر و جان تو که با غم عشق خاطری فارغ از جهانم بود

7 فاش شد در جهان تو تا دانی با تو سرّی که در نهانم بود

8 بر من خسته دل کناره گرفت دست سروی که در میانم بود

9 تو ز من فارغ و من از غم تو همه شب سر بر آستانم بود

عکس نوشته
کامنت

سوالات متداول درباره شعر بی رخ تو نمی توانم بود

شاعر شعر بی رخ تو نمی توانم بود چه کسی است ؟

شاعر شعر بی رخ تو نمی توانم بود جهان ملک خاتون می باشد.

شعر بی رخ تو نمی توانم بود در چه دوره‌ای سروده شده است؟

این شعر در قرن 8 سروده شده است.

قالب شعر بی رخ تو نمی توانم بود چیست ؟

قالب شعر بی رخ تو نمی توانم بود غزل است

مضمون اصلی شعر بی رخ تو نمی توانم بود چیست؟

این شعر در دسته‌بندی شعر فارسی, شعر کوتاه, عاشقانه, غمگین, می‌نوشی قرار دارد و مضمون اصلی آن شعر فارسی, شعر کوتاه, عاشقانه, غمگین, می‌نوشی است.
بنر