1 بیواسطه در مجلس ابنای زمان روشن نشود چراغ ازین سختدلان
2 از آهن و سنگ خانه روشن نشود تا سوختهای پا نگذارد به میان
1 لذت شادی نداند جان چو با غم خو گرفت دشمن عیدست هر دل کو به ماتم خو گرفت
2 دایم از جام بلا زهر هلاهل میکشد کی لب عاشق به آب خضر و زمزم خو گرفت؟
1 زاهد ز منع تو دل صد بینوا شکست خون پیاله ریختی و رنگ ما شکست
2 آگه نیم که سنگ کجا خورده شیشهام دانم که دل شکسته ندانم کجا شکست
1 به پیامی که کند باد صبا یاد مرا روم از دست ندانم که چه افتاد مرا
2 به کمند سر زلف تو گرفتار مباد آنکه خواهد کند از قید تو آزاد مرا
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به