1 دارم عجب از غنچه دل تنگ که چون از دل رخ نازنین گل کرد برون
2 در خون دل غنچه اگر نیست چراست؟ گل را همه پرههای دامن پر خون
1 شب فراق تو را روز وصل، پیدا نیست عجب شبی، که در آن شب، امید فردا نیست
2 تطاول سر زلف تو و شبان دراز چه داند، آنکه گرفتار بند و سودا نیست
1 عاشق سرمست را، با دین و دنیا کار نیست کعبه صاحبدلان، جز خانه خمار نیست
2 روی زرد عاشقان، چون میشود گلگون به می گر خم خمار را رنگی ز لعل یار نیست
1 ره، خرابات است و درد سالخورده، پیر ما کس نمیداند به غیر از پیر ما، تدبیر ما
2 خاک را از خاصیت اکسیر اگر، زر میکند ساقیا میده، که ما، خاکیم و می، اکسیر ما