1 سوی وطن ز ناله ام آشوب می برد قاصد دلش خوش است که مکتوب می برد
2 از روی خوب آنچه بماند شکیب ما آواز خوب یا سخن خوب می برد
3 از خاک مصر، آه زلیخا بلند کرد گردی که نور دیده ی یعقوب می برد
4 هر گل که بر بساط طرب نقش کرده اند فراش روزگار به جاروب می برد
5 از رزمگاه عشق، سر خویش را سلیم همچون علم برون به سر چوب می برد