به لب صدبار جانم در رهش از مشتاق اصفهانی غزل 118

مشتاق اصفهانی

آثار مشتاق اصفهانی

مشتاق اصفهانی

به لب صدبار جانم در رهش گر ز انتظار آید

1 به لب صدبار جانم در رهش گر ز انتظار آید از آن خوش‌تر که همراه رقیب آن گل‌عذار آید

2 به کف دامانش آوردم به صد سعی و رها کردم ز دستم جز به هم سودن بگو دیگر چه کار آید

3 غباری هرکجا از دور بینم پیش ره گیرم به امیدی که از دنبال گرد آن شهسوار آید

4 نرفتم یک ره از کوی تو خوشدل باشم آن عاشق که هربار از نخست آزرده‌تر از کوی یار آید

5 نشاندی چون به راه و عده‌ام زان سرگران رفتن به لب دانستم آخر جان من از انتظار آید

6 روم چند از درت نومیدتر ز اول خوش آن عاشق که آید از سر کوی تو و امیدوار آید

7 بدان امید نخلی را توان صد سال پروردن که شیرین گردد از وی کام تلخی چون به بار آید

8 جفاهای ترا چون بشمرم کز صد یکی ماند همان نشمرده از جور تو و روز شمار آید

9 مکن مشتاق را منع از می وصلت چه خواهد شد کشد زین باده مخموری و بیرون از خمار آید

عکس نوشته
کامنت
comment