1 زیر بار غمی گرفتارم کاندرو دم زدن نمیآرم
2 عمر و عیشم به رنج میگذرد من از این عمر و عیش بیزارم
3 در تمنای یک دمی بیغم همه شب تا به روز بیدارم
4 تا غمت میکشد گریبانم دامنت چون ز دست بگذارم
5 حاصل دولت جوانی خویش دامنی پر ز آب و خون دارم
اولین نفری باشید که نظر میدهید ✨
1 چون نیستی آنچنان که میباید تن در دادم چنانکه میآید
2 گفتی که از این بتر کنم خواهی الحق نه که هیچ درنمیباید
1 مکن ای دل که عشق کار تو نیست بار خود را ببر که بار تو نیست
2 مردی از عشق و در غم دگری گرچه این هم به اختیار تو نیست
1 ساقیا بادهٔ صبوح بیار دانهٔ دام هر فتوح بیار
2 قبلهٔ ملت مسیح بده آفت توبهٔ نصوح بیار
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به
دیدگاهها **