1 زیر بار غمی گرفتارم کاندرو دم زدن نمیآرم
2 عمر و عیشم به رنج میگذرد من از این عمر و عیش بیزارم
3 در تمنای یک دمی بیغم همه شب تا به روز بیدارم
4 تا غمت میکشد گریبانم دامنت چون ز دست بگذارم
5 حاصل دولت جوانی خویش دامنی پر ز آب و خون دارم
1 عشق تو دل را نکو پیرایهایست دیده را دیدار تو سرمایهایست
2 تیر مژگان ترا خون ریختن در طریق عشق کمتر پایهایست
1 دل در آن یار دلاویز آویخت فتنه اینست که آن یار انگیخت
2 دل و دین و می و عهد و قوت رخت بر سر به یکی پای گریخت
1 دست در وصل یار مینرسد جز غمم زان نگار مینرسد
2 عشق را گرچه آستانه بسیست هیچ در انتظار مینرسد