1 من آن گهرم که عقل کل کان من است و این هر دو جهان، دو رکن از ارکان من است
2 کونین و مکان و ماوراء زنده به اوست من جان جهانم، نه جهان جان من است
1 هر نفس که او درد ز درمان دانست دشخوار خرد تواند آسان دانست
2 چیزی که وجود آن نیابی در خود بیرون ز خود از چه روی بتوان دانست؟
1 ای نفس گذشت عمر در حیرانی خود سیر نمی شوی ز بی سامانی
2 نه لذت زندگی خود می یابی نه راحت مردگی تن میدانی
1 من مهر تو در میان جان ننهادم تا مهر تو بر سر زبان ننهادم
2 تا دل ز همه جهان کرانه نگرفت با او سخن تو در میان ننهادم