- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 منم آنکس که شادی را سر و کاری نمی بینم به عالم خوشدلی را روز بازاری نمی بینم
2 درختی طرفه شد عالم که من چندانکه می جویم بجز اندوه و اندیشه برو باری نمی بینم
3 جوانی گلستان خرم و تازه است و من هرگز گلی زین گلستان تازه بی خاری نمی بینم
4 درین دوران دل خرم بدان آوازه می ماند کزو جز نام و آوازه من آثاری نمی بینم
5 دلی آزاد وقتی خوش نه روزی بلکه یک ساعت به عالم گر کسی دیدست من باری نمی بینم
6 کدامین روز کزد گردون سیه میغی نمی خیزد؟ کدامین شب که ایام آزاری نمی بینم؟
7 زاسباب طرب در طبع جز وحشت نمی یابم ز انواع فرح بر دل بجز باری نمی بینم
8 فلک از پار تا امسال با من تند شد زآنسان کزو هر لحظه جز رنجی و آزاری نمی بینم
9 چه سود ار کار من هر روز بالا بیشتر گیرد؟ چو من خود را به وقت عیش بر کاری نمی بینم
10 عزیزان رفته اند از چشم و غمشان مانده اندر دل به غم خوردن ز خود بهتر سزاواری نمی بینم
11 نگهدارم درین حالت مگر هم لطف حق گردد؟ که من بهتر ز لطف حق نگهداری نمی بینم