من آن نیم که زبان را به هرزه آلایم از جامی غزل 621

من آن نیم که زبان را به هرزه آلایم

1 من آن نیم که زبان را به هرزه آلایم به مدح و ذم خسان نوک خامه فرسایم

2 حدیث سفله خزف، عقد گوهر است سخن زهی سفه که من این را به آن بیارایم

3 به ژاژ خاییم از دست رفت مایه عمر کنون ز حسرت آن پشت دست می خایم

4 ز شعر شعر کزین پیش بافتم امروز جز آب دیده و خون جگر نپالایم

5 فضای ملک سخن گر چه قاف تا قاف است ز فکر قافیه هر لحظه تنگ می آیم

6 سخن چو باد و من از فاعلات و مفعولات ذراع کرده شب و روز بادپیمایم

7 سحر به ناطقه گفتم که ای به رغم حسود به کارگاه سخن گشته کارفرمایم

8 کشم ز طبع سخن سنج رنج رخصت ده که سر به جیب خموشی کشم بیاسایم

9 جواب داد که جامی تو گنج اسراری روا مدار کزین گنج قفل نگشایم

عکس نوشته
کامنت
comment