بی‌دوست این از حکیم نزاری قهستانی غزل 1034

حکیم نزاری قهستانی

آثار حکیم نزاری قهستانی

حکیم نزاری قهستانی

بی‌دوست این منم که به سر می‌برم چنین

1 بی‌دوست این منم که به سر می‌برم چنین جان می‌کنم به هرزه و خون می‌خورم چنین

2 در تنگ‌نایِ غارتِ عشق اوفتاده‌ام زین ورطۀ مخاطره کی بگذرم چنین

3 امّیدِ واثق است که از لطفِ بی‌دریغ در دستِ غم رها نکند داورم چنین

4 هم لطفِ او کند مگر از روی مرحمت دفعِ بلا که می‌گذرد بر سرم چنین

5 هر روز دل به واقعه‌ ای مبتلا بود مادام تا به چشمِ خرد بنگرم چنین

6 دل می‌برند و هیچ غم من نمی‌خورند افسون همی‌ کنندم و دم می‌خورم چنین

7 مسکین نزاری از دلِ خود رأی در بلاست دشمن به عزِّ و ناز چه می‌پرورم چنین

عکس نوشته
کامنت
comment